به گزارش سرویس سیاست پایگاه تخصصی فقه حکومتی وسائل، پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی ایران در سال 1357 شمسی در نگاه بهتآمیز نظام جهانی، تلاش برای پیادهسازی ایدئولوژیهای اندیشهای شیعه در چارچوب نظام فقه جعفری مبتنی بر نظام ولایت فقیه شتاب بیشتری به خود گرفت، زیرا از صدر اسلام و تجربه تنها کوتاه حکومت از سوی امامان شیعه و بعد از آن تأسیس برخی حکومتهای شیعی مانند آلبویه و صفویه، مجال زیادی برای حضور شیعیان در عرصه حکومتی مهیا نشد؛ هر چند ایران دوره سلطنتی قاجار و پهلوی را نیز تجربه کرد، اما آن گونه که باید نتوانست با محوریت حوزههای علمیه در عرصه اجرایی حکومت بروز و ظهور پیدا کند.
در این اثنا تجربه غرب از قرون وسطا، دوره رنسانس، عصر تفرقه مذهبی، دوره روشنگری و جنگ انواع نظریههای در قرن 20 و در نهایت رسیدن به شیوهای از نظریهپردازی برای چگونه حکومت کردن، نقشه راهی را برای برخی روشنفکران غربگرا مهیا کرد تا بتوانند در درون نظام جمهوری اسلامی به بازتولید یا بازتعریف این موضوع مهم بپردازند که خود عامل برخی آسیبها و چالشها شده است.
حال که قریب به 40 سال از عمر گرانبهای انقلاب اسلامی میگذرد، چالشهای پیشروی جمهوری اسلامی چه میتواند باشد و چرا نتوانسته است به برخی شعارها، اهداف و آمالهای خود در عرصه حکومتی بپردازد، این سؤالها و پرسشها زمینهای را فراهم کرد تا پای سخنان حجتالاسلام والمسلمین احمد رهدار، رئیس مؤسسه مطالعات و تحقیقات اسلامی فتوح اندیشه بنشینیم که بخش پایانی آن در ادامه میآید:
حوزه علمیهای که داخل دستگاه نیست، تجربه ندارد
*فرضاً وزارت مسکن بگوید یک مجتهدی کنار ما بیاید، چند نفر در این زمینه داریم که فقه آن را استخراج کرده باشند؟
-یک جلسهای با مسئولان فرهنگ و ارتباطات داشتیم، بعد بزرگواری سر دوستان ما یک منتی میگذاشت که من 20 سال است خارج از کشور هستم و تخصص دارم، یکی از دوستان ما یک سؤالی پرسید، گفت: شما اولین باری که خارج از کشور رفتید، چند سال داشتید و چقدر سرمایه علمی داشتید؟ گفت: از خیابان ما را بردند. دوست ما گفت: اکثر این افرادی که اینجا نشستند اعضای هیأت علمی هستند، کتاب و مقاله دارند و رزومه دارند که شما بعد از 10 سال به آن رسیدید، سر اینها منت نگذارید!
الان کارشناسان دولتی ما در ادارات، روزی که در این ادارات رفتند و به عنوان کارشناس رفتند و امضاء کردند چقدر سرمایه داشتند؟ همین طلبه ما که الان نسبت به این مسأله پرت است، در مقایسه با روزی که کارشناس ما رفته است چقدر سرمایه دارد؟ من این را میفهمم حوزه علمیهای که داخل دستگاه نیست، ناآشنا است، تجربه ندارد، آشنا با پیچیدگیهای ظریف دستگاههای پیچیده مدرن امروزی نیست، اما باید وارد شود.
*دغدغهاش را دارند؟
-به نظرم نه! هر دو طرف دغدغه ندارند.
جمهوری اسلامی قرار بود، آزمایشگاه انقلاب اسلامی شود
*در برخی مسئولیتها که روحانیون حضور دارند، میبینیم که توجیهگر سیستم شدند؟
-بله! این مسأله هم راهحل دارد و هم آسیبهایش را درآوردند. به نظرم یکی از چالشها، چالش آرمان و واقعیت است، ما این چالش را از نظر نظری نتوانستیم حل کنیم، در مقام عمل گاهی این طرف هستیم و گاهی آن طرف، برای این است که در مقام نظر نتوانستیم یک راهبرد منسجم و متقن به صورت نسبی ارائه دهیم.
الان انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی داریم، صورت ایدهآل قضیه این است که آرمانهای ما در انقلاب اسلامی قرار بود در بستر جمهوری اسلامی تحقق پیدا کند؛ یعنی جمهوری اسلامی قرار بود، آزمایشگاه انقلاب اسلامی شود، این را میفهمیم، ولی وقتی شما آرمانها را در آزمایشگاه برای تست کردن میبرید، احتمالاً بعضی آرمانها در آنجا تعدیل و نقد میشوند یا اصلاً متوجه میشویم از ابتدا غلط بوده است، این مقدار هم طبیعی است، اما واقعیت این است که روز به روز شکاف میان انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی دارد، بیشتر میشود، یعنی روز به روز جمهوری اسلامی از اینکه مصداقی از تحقق آرمانهای انقلاب اسلامی باشد، دارد فاصله میگیرد.
چالش آرمان و واقعیت یکی از چالشهای جدی نظام است/مدیران ما تمایل دارند در جبهه واقعیت بلغزند نه در جبهه آرمان
زیرا یک لایه سنگین تئوریک میطلبد که بخشی از آن مربوط به حوزه و بخشی از آن مربوط به فضای دانشگاه است، آن بخشی که مربوط به حوزه است، بحثهایی است که به نسبت عدالت و مصلحت میپردازد، مثالی که من به یکی از دوستان میگفتم این بود که بر حسب نظر عدالت اقتضاء میکند که آقای موسوی را محاکمه کنیم، مصلحت اقتضاء میکند که حصرش کنیم، حالا به لحاظ نظری کدام مقدم است؟ در هر حال ما باید این را حل کنیم، یعنی چالش آرمان و واقعیت از آن چالشهای جدی بر سر راه نظام ماست.
معمولاً مدیران ما تمایل دارند که در جبهه واقعیت بلغزند نه در جبهه آرمان، چون در جبهه آرمان هم هزینههایش سنگین است و هم جدول بیلان کاری مدیران را تیک نمیزند، در حالی که در چرخه واقعیت اگر شما بروید، مطالبه در جبهه واقعیت بیشتر از مطالبه در جبهه آرمانها است، یعنی مسئولی که اینجا میآید از 10 سؤالی که از او میپرسیم، 9 سؤالش مربوط به حوزه گرفتاریهای زندگی ماست و یکی هم مربوط به آرمانهای ما است، تازه اگر یادمان بیاید آرمانی داریم!
لذا معمولاً ذهنیت مسئولان به سمت حل مسائل واقعی رفته است، پس وقتی مدیر ما میلغزد و در جبهه واقعیت میرود، با کارشناسی غیرفقهی روبرو میشود و دوباره کارشناسی عرفی میشود و کارشناسی عرفی یک کارشناسی راحتی است، چون منبع استناد به آن کارشناسی خودش است، نه یک متن شرعی!
غرب تقریباً عرصه واقع را از پاسخهای خودش اشباع کرده و کافی است یک مدیری یک اندازه هنری به خرج بدهد و بتواند آنها را ترجمه و جمعآوری کند و برای فلان بحران که غرب زودتر به آن رسیده است، چه راهحلهایی را در پیش بگیرد، در واقع دُز بحران در عالم غرب خیلی بیشتر از ما است؛ زیرا آنها خیلی زودتر از ما برای حل این بحرانها فکر کردند و راههای متعددی هم پیشنهاد کردند، اکنون کافی است که مدیر ما در همان راهحلها را بخواند و از این شانس هم برخوردار است که از میان آن راهحلها، بهترین مورد را گزینش کرده و بردارد.
یکی از چالشهای نظری در تجربه جمهوری اسلامی ایران، چالش مفهوم امام و رهبری است
البته این غیر از این است که شما بتوانید با رعایت تحفظ بر آرمانها، مشکل واقع را حل کنید، این کار سختی است، چرا که در این زمینه کار زیادی صورت نگرفته و جزء چالشهای ما محسوب میشود، این در حالی است که دستگاه تبلیغاتی ما همواره اصرار بر تحفظ آرمانها دارد، اما واقعیت زیستی عملاً ما را مجبور کرده است که ما در بستر واقعیت زندگیمان را سامان بدهیم و شکاف کاملاً بین آرمان و واقعیت مشهود است.
پس اگر این مسیر را ادامه بدهیم، همچنان چالشهای نظری دیگری وجود دارد، چالشهای نظریای که هر کدام از آنها سر جای خودش حائز اهمیت است؛ یکی از چالشهای نظری ما در تجربه جمهوری اسلامی ایران، چالش «امام و رهبری» یا چالش مفهوم امام و مفهوم رهبری است.
زیرا یک خلط استراتژیک بعد از رحلت امام خمینی(ره) انجام دادیم که نام امام را حضرت آقا گذاشتیم و نام آقا را مقام معظم رهبری گذاشتیم و نام معظمله را امام خامنهای نگذاشتیم، یعنی در یک پروژه جدا نظری فکری الگوی مدیریت امامتی با الگوی مدیریت رهبری، شاخصهها، روشها، نتایج و مبانی آن را به دست میآورید و بعد با هم مقایسه میکنید، آنگاه میبینید خیلی تفاوت دارد.
به عبارتی دیگر در نهادی که نوع نگاه به حضرت آقا، نگاه امامتی است با دستگاهی که حضرت آقا را به عنوان مقام معظم رهبری دیدند، مقایسه کنید، تفاوت نتیجه کار را حس میکنید، اگر به گذشته بگردیم از ابتدای قرن 18 و کل قرن 20، تئوریپردازان در حوزه جامعهشناسی درگیر حل مسأله دوگانه ساختار کارگزاران یا ساختار عاملیت بودند که جانب کدام موضوع را بگیرد و در نهایت دنیای غرب تمایل پیدا کرد که به سمت ساختار برود، اکنون هم مدیریتش ساختاری است، یعنی به صورت مستمر عامل انسانی به نفع بروکراسی رنگ میبازد، یعنی قانون و ساختار شما را کنترل میکند نه ویژگیهای عاملیت انسانی مانند وجدان، عقل یا دیانت و تعهد.
حزبالله لبنان نگاهش به حضرت آقا نگاه عاملیتی است
پس اگر در مواجه با حضرت آقا به سمت ساختاری رفتیم، به این معنا که وجود آقا را در ساختارها بسط دهیم، آن یک خروجی دیگری میشود، من معتقدم سپاه هر چند ساختارهای خودش را هم دارد، اما مواجهاش با حضرت آقا مواجهه امامتی بوده، الان خروجی و برکاتی که سپاه در عرصه انقلاب اسلامی داشته با نهادی مانند شهرداری و گمرک مقایسه کنید، اصلاً قابل مقایسه نیست.
یا در خارج از کشور حزبالله لبنان نگاهش به حضرت آقا، اساساً ساختاری نیست و نگاه عاملیتی است، یعنی آقا را در وجود انسان و در قلب خودشان بسط دادند، یک اقلیتی مصداق «من فئه قلیله» قرآن شده است که «من فئة قلیله غلبت فئة کثیره» و هر روز هم گشایش ایجاد میکنند.
حالا در نظر بگیرید بعد از حضرت امام، نام آقای ما امام میشد، یعنی خود امام بسط پیدا میکرد؛ یعنی حضرت امام بسط پیدا میکرد و واقعاً یک چیز متفاوتی میشد. حضرت آقا الان هر آنچه دارد کانّ از صفر جمع کرده است، یعنی کل این سرمایه را رهبر معظم، اعم از قانون و رفاقت و خیلی چیزهای دیگر از صفر جمع کرده است، إنشاءالله خداوند عمر حضرت آقا را با برکت داشته، با برکتتر از این بدارد و طولانی شود و سایه ایشان بر سر ما باشد، بالاخره حضرت آقا هم انسان است، و ما برای مدیریت فقهی بعدیمان در رأس هرمی مدیریت بعدیمان دوباره چه مفهومی را خواهیم گذاشت؟
یعنی تطور مفاهیمی که داریم به کار میگیریم، حدس من این است که اگر یک جا به صورت جدی نیاییم و این چالش را مورد پرسش قرار ندهیم، این تطور دائماً یک سیر تنزلی خواهد داشت، آخر رهبر، یک رئیسجمهور میشود، رئیسجمهور را ما خودمان تعیین میکنیم رهبر را هم خودمان تعیین میکنیم! در حالی که در هیچ جای دنیا فکر نکردند که رئیسجمهور چگونه بر قلوب حکمرانی کند؟ اصلاً این پرسش در قد و قواره ریاست جمهوری نیست.
*رابطهای که شما اشاره کردید، رابطهای بر اساس محبت، دوستی و امامت است که شکل نگرفته است!
-بله! چالش آن هم همین جا است.
حکومت جهانی حضرت مهدی(عج) حکومت ایثار است
*یعنی فقط مربوط به قانون عرفی ما نیست؟
-خواجه نصیر یک تعبیری دارد، میگوید: دو مدل جامعه داریم جامعهای که به تعبیر امروزی در قالب ساختار اداره میشود و میگوید: این جامعه ضمانت اجرایش چیزی به نام قانون است و خروجی آن هم چیزی به نام عدالت است و میگوید: جامعهای داریم که بر محور ساختار اداره میشود، به تعبیری بر محور عاملیت انسانی اداره میشود و میگوید: ضمانت اجرایی آن تعهد و خروجی آن محبت میشود، دو جامعه است، لذا عدالت در اندیشه سیاسی اسلامی کف الگوی جامعه مطلوب اسلامی است نه سقفش، سقفش ایثار است، لذا حکومت جهانی حضرت مهدی(عج) حکومت عدل نیست، حکومت ایثار است، کف آن عدل است، عدل مأموریتی است که من و شما باید عمل کنیم.
عدل یعنی به هر کسی حقش را بدهیم، فقط ایثار است که به من میگوید درست است من 15 ساعت کار کردم به این علت 15 ساعت کار کردم که بچه من این ماه بیمار نبوده و همکار من به این علت نتوانسته 15 ساعت کار کند که بچهاش بیمار بوده است، پس من از باب محبت ایثار میکنم از این مبلغ اضافه مبلغی هم به شما میدهم، این مبلغی که به شما میدهم حق شما نیست، چون شما کار نکردید، یعنی وقتی محبت وسط میآید یک چیزهایی سرریز میشود و یک مدل دیگری به وجود میآید، پس «ایثار» خلاف «عدالت» است.
بنابراین الگوی مطلوب اداره جامعه دینی، الگوی ایثاری است که مفهوم پایه آن محبت است، نه عدالت و نه قانون، اینکه میگویم الگوی مدیریت امامتی یک الگوی محبتی است؛ یعنی یک الگوی مدیریت به قلوب است که جزء چالشهای نظری ماست.
*به نظر میرسد در آینده نزدیک هم دچار مشکل جدی در این زمینه بشویم؟ یعنی حتی مفهوم حضرت آقا را به نظر رهبر بعدی نخواهد داشت حداقل تا چندین سالی به این راحتی حضرت آقا نمیشود؟
-شاید! چون حضرت آقا باز هنوز برای ما به مصداق آقای خامنهای گره میخورد و آقای خامنهای ویژگیهایی از جنس ویژگیهای حضرت امام(ره) دارد، نفر بعدی که میآید ما تازه باید آقایی او را چک کنیم، خود آقایی که اعتباری نیست، حتی امامتی خود حضرت آقا هم اعتباری نیست، یعنی حضرت آقا در 10 سال اولیه زعامتشان هیچ حکم حکومتی نداشتند، طبیعی هم است، زیرا حضرت آقا باید در یک پروسه چند ساله جایگاه امامتیشان را ثابت میکردند.
صورت مردمان سیرت حاکمان است
*بازنمایی آقا به عموم جامعه حتی از سوی حزباللهیها به شدت ساختاری است، یعنی ایشان هر چه گفتند باید گوش داد؟
-یک زمانی شما میگویید من این کار را انجام میدهم، چون آقا فرموده است، لذا ایشان فرمانده است و من سربازش هستم باید انجام بدهیم، این نگاه ساختاری است، یک تعبیری شهید دیالمه در مورد حضرت امام(ره) دارد میفرماید: شور روزانه مردم ما در کف خیابان معلول سوز شبانه پیر ما روی سجاده است، این تعبیر اصلاً اینکه شما وسط خیابان آمدید برای این نیست که امام فرموده وسط خیابان بیایید، این یک متغیری از فعل امام است، امام کار دیگری کرده است، امام روی سجاده سرش را خم کرده است، اثر این خم شدن روی سجاده به لحاظ تکوینی این شده که شما خاضع او در خیابان شدهاید و اینجا آمدید.
آقای جوادیآملی بسیار مسجع و زیبا فرموده که: «صورت مردمان سیرت حاکمان است»؛ یعنی مردمان که داخل خیابان آمدند، این صورت ریشه در این سیرت دارد، سیرت متواضع روی سجده، صورت خروشان در خیابان را تولید میکند «الناس علی دین ملوکهم».
غرب بخشی از قدرت خودش را در بستر علوم انسانی بازتولید میکند
*در بحث جمهوری اسلامی آسیب مدلی که میخواستیم به جهان ارائه کنیم، چه بوده است؟
- من یک مقدار سؤال شما را تیزتر کنم، واقعاً اگر بحثهای تئوریک هم چهار نفر داخل یک اتاق در بسته تولید کنند، این مشکلاتی که شما میگویید حل میشود؟ یعنی اگر بحثهای تئوریک شود، مشکلات ما کف خیابان است؟ یک مغالطه سطحی این وسط صورت میگیرد، اصلاً بخش قابل توجهی از قدرت ما در صحنه عمل مسبوق به قدرت ما در صحنه نظر است، مثلاً یک نفر میداند که صبر بر بلا مزد دارد و یک نفر این را نمیداند، این دو نفر با بلا یکسان مواجه میشوند؟ نه! قطعاً این دو نفر با یک روحیه مشترک با بلا مواجه نمیشوند، یعنی همین که میداند او را قویتر و مقاومتر میکند و چه بسا موفقتر کند.
من معتقدم دنیای غرب بخش قابل توجهی از قدرت خودش را دائماً در بستر علوم انسانی بازتولید میکند، علوم انسانی برای دنیای غرب دقیقاً مانند علم کلام برای یک عالم اسلامی است، یعنی الهیات عالم مدرن است، یعنی شبهاتش را با این علوم طرح میکند، افکار را با این علوم جهت میدهد، قلوب را با این علوم مانوس میکند، با همین علوم به جامعه خودش آرامش، امید و اطمینان میدهد، اما نوبت ما که میشود، میخواهیم در غیاب این علوم در کف خیابان مشکلاتمان را حل کنیم!
عالم خیال راهگشای حوزه عمل است
اینها یک بحثهای فنیتر و ظریفتری هم دارد که چرا در دین به تخیل و آرزوهای بشر مابهازا داده میشود؟ یعنی اگر شما عملاً هم کاری نکنید، فقط نیت کنید که یک بیمارستان خیریهای بسازید و مشکلات مردم را حل کنید، خداوند ثواب آن را به شما میدهد، اگر نیت انجام فلان کار خیر را کنید، خدا به شما ثوابش را میدهد، چون توفیق نیت، راه عمل برای شما باز میکند، اهمیت عالم خیال در فلسفه اسلامی همین است، عالم خیال راهگشای حوزه عمل است تا چه برسد به اینکه شما جدیتر آن نیت، خیال و وهم را مدام به خودتان نزدیکتر کنید و آن را در خودآگاه خودتان به تفصیل برسانید، وقتی در خودآگاه به تفصیل رسانید، خیلی شکاف میان عمل و نظر را نزدیک میبینید و تلاش میکنید آن شکاف را پرکنید، پس بحثهای تئوریک منجر به تولید قدرت برای ما میشود.
یکی از دوستان من در خارج از کشور که روزی در ایران مسئول یکی از بسیج دانشگاهها بود، نکته جالبی را میگفت، اینکه اینجا به هر میزانی که افراد در ایران بیشتر اهل نماز جماعت، روضه و روزه باشند، در خارج از کشور بیشتر میتوانند مقاومت کنند، وگرنه اینجا جایی است که هر کسی بیاید میلغزد، عالم ما که نیست، عالم دشمن است، همه چیزهایش تیر است، میگوید آنهایی ثابتقدم میمانند که قبلاً پای همان منبرها رفتند، این حضور مقاومت را زیاد و لغزش را حداقلی میکند، قدرت بسط گفتمانی میدهد و خیلی اتفاقات دیگری را رقم میزند، بنابراین بسیاری از مشکلاتی که ما در ساحت عینیت بیرونی داریم، میتوانیم صرفاً از طریق ارائه بحثهای تئوریک حل کنیم.
البته بحثهای تئوریک زمانی مأموریتش را انجام داده که خود تئوریسین امتداد اجتماعی بحثش را ببیند، یعنی به امتداد اجتماعی بحثش فکر کند، در حالی که این مشکل در حوزه تئوریپردازیهای ما وجود دارد که معمولاً تئوریپردازیهای عقیم و به امتداد اجتماعیشان فکر نشده است.
مثلاً یک فقیهی میگوید بانکهای ما ربوی است، امتداد اجتماعی این حرف چیست؟ این است که ربا حرام است و باید بانک را تعطیل کنیم، بانک را تعطیل کنیم چه میشود؟ خیلی چیزها فرو میپاشد، اصلاً ترس این میرود که شالوده نظام اسلامی فرو بریزد؛ یعنی همین نظامی که قرنها برای آن خون دل خوردید و به آن رسیدید یک دفعه فرو میریزد، پس باید کار دیگری کنید، به جای اینکه بگوییم شما ربوی هستید و لازمهاش این باشد که شما را تعطیل کنیم، به این فکر کنیم که آیا من یک ساختار بدیل کارآمد غیرربا میتوانم تولید کنم ولو حداقلی یا نه؟! وقتی تولید کردم، به همان میزانی که تولید شد، عرصه تنگ میشود، یعنی به همان میزان عملاً ربا را از جامعه خارج میشود.
نسبت ما و عالم مدرن یک نسبت اختیاری نیست
*نسبت ما و مکاتب اداره نظام قبلی چیست؟ چه باید بکنیم تا زمانی که فقهالاداره ما جان بگیرد؟
-نسبت ما و عالم مدرن یک نسبت اختیاری نیست، گو اینکه ما را در یک منجنیقی قرار دادند و ما را در یک عالم مدرنی با همه اقتضائاتش پرتاب کردند، لذا در نحوه ورود، انتساب و اکتساب از عالم مدرن خیلی بحث فایده ندارد و تمام بحثها باید در خصوص نحوه خروج از آن برود، نه چرایی و نحوه ورود.
ما در شکم مادر هستیم که سوزن فشار عالم مدرن روی ما اعمال قدرت میکند، سونوگرافی عالم مدرن روی ما اعمال قدرت میکند، اصلاً ما با امکانات عالم مدرن به دنیا میآییم، مثلاً در بدو تولد زردی میگیرید شما را در دستگاه عالم مدرن میگذارند و همین طوری جلو میآیید، پس باید به نحوه برونرفت از آن فکر کنید، کسانی که میخواهند برای برونرفت از این عالم فکر کنند، باید پیچ و خم این عالم را درک کنند.
بنابراین باید نظامات غربی را فهم و درک کنیم، البته در مسیری که داریم درک کنیم، احتمال اینکه جذب شویم، بلغزیم و اسیر شویم، هم زیاد است؛ یعنی به همین علت اگر از من بپرسید این دانشگاهها را تعطیل کنیم یا به همین شکل وارداتیاش ادامه بدهیم؟ میگویم گزینه دوم.
هر دو را هم در عالم اسلامی تجربه کردیم، یعنی در افغانستان تعطیل کردند تا زمانی که آقای کرزای سرکار آمد، یعنی تقریباً سه دهه تعطیل کردند و در کشور ما بعد از انقلاب فرهنگی، دانشگاه را تعطیل نکردند، بلکه تلاش کردند به شکل جدید دوباره سرکار بیاید، پس اکنون ما را با افغانستان مقایسه کنید.
هنوز مفهوم مصلحت را در حوزههای علمیهمان به اندازه کافی تئوریزه نکردیم
*در خصوص نسبت مصلحت و عدالت در ساختار حکومتی جمهوری اسلامی نظرتان چیست؟
-خروجی ساختار عدالت میشود. در سخنان پیشین، بحث نسبت عدالت و ایثار را مطرح کردم، بحث مصلحت در فقه سیاسی ما یک بحث نحیفی است، چون مصلحتسنجی برای مقام اداره است و چون ما حکومت نداشتیم، اصلاً به این بحث نپرداختیم، بلکه مخالف آن بودیم، بحثهای فقهالمساله در حکومت اهل سنت بسیار پررنگ است و الان ما داریم کمکم متهم میشویم که ما در قرون گذشته در خصوص فقه اهل سنت و بکارگیری مصلحت تند رفتیم، البته پاسخهایی هم داریم که چرا تند رفتیم؟
ما در اصل مصلحتگرایی اهل سنت با آنها درگیر نیستیم، حکومت بدون مصلحت نمیشود اداره شود، ما در منطق تشخیص مصلحتش مشکل داریم؛ یعنی اینکه منبع تشخیص مصلحت چیست؟ مشکل اصلی ما با اهل سنت سر آن است، بنابراین یک منابعی را برای فقه پیشنهاد دادند که خود آن منابع صلاحیت و حجیت گزاره دیگری را ندارد، مانند قول مشهور، قول صحابه و فعل صحابه، در این امور با آنها مشکل داریم.
به رغم این هنوز مفهوم مصلحت را در حوزههای علمیهمان به اندازه کافی تئوریزه نکردیم، بزرگوارانی هم که نظیر حضرت آقای علیدوست ورود کردند و کتابهایی با عنوان «فقه و مصلحت» نوشتند، این بزرگواران هم اصلاً مسائل فقهالمساله را با بحثهای موجود و مورد نیاز حکومت گره نزدند، هر چند تحفض ورزیده که در همان لایحه تئوریک فقهیاش باقی مانده است؛ اما از آنجایی که فقها در چرخه حکومت نیستند، اطلاعشان از سیستم و مسألههای سیستمی حداقلی است و پرسشهای درون سیستم در دستشان نیست، قدرت مانورشان در تئوریپردازی فقهی در مورد این مسأله حداقلی شده است./102/م